معنی فگار گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

فگار گردیدن

لغت نامه دهخدا

آشکار شدن، شایع شدن، فاش شدن، برای مثال چرا گوید آن چیز در خفیه مرد / که گر فاش گردد شود روی زرد (سعدی۱ - ۱۵۴)

(بَ لِ دَ)

خوار شدن. بی اعتبار شدن. ناچیز شدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
سیاوش بدو گفت کز تو گذشت
نبرد دلیران مرا خوار گشت.
فردوسی.
بدانست کآن کار دشوار گشت
جهان تیره شد بخت او خوار گشت.
فردوسی.
، ذل. ذلاله (ذ / ذ ل ) . مذلّت. ذلّت. (یادداشت بخط مؤلف)

خوار شدن. بی اعتبار شدن. ناچیز شدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
سیاوش بدو گفت کز تو گذشت
نبرد دلیران مرا خوار گشت.
فردوسی.
بدانست کآن کار دشوار گشت
جهان تیره شد بخت او خوار گشت.
فردوسی.
، ذل. ذلاله (ذَ / ذُ ل َ) . مَذَلّت. ذِلّت. (یادداشت بخط مؤلف)

لغت نامه دهخدا

فراخ گردیدن

(دَ بُ دَ)

گشاد شدن. فراخ شدن. رجوع به فراخ شدن و فراخ گشتن شود

لغت نامه دهخدا

فراز گردیدن

(دَ دَ)

بسته شدن:
فراشو چو بینی در صلح باز
که ناگه در توبه گردد فراز.
سعدی.
رجوع به فراز شدن و فراشدن وفراز شود

لغت نامه دهخدا

فقیر گردیدن

(دَ نِ / نَ دَ)

فقیر شدن. محتاج شدن. بی چیز شدن. مقابل غنی گردیدن:
آن نه مال است که چون دادیش از تو بشود
زو ستاننده غنی گردد و بخشنده فقیر.
ناصرخسرو

لغت نامه دهخدا

دچار گردیدن

(پَ طَ لَ دَ)

دچار شدن

لغت نامه دهخدا

شکار گردیدن

(خِ / خَ نَ / نِ کَ دَ)

شکار شدن. (یادداشت مؤلف). مغلوب گشتن:
اکنون شکار آن مژه گردید شیخ شهر
شهباز ما کبوتر یاهو گرفته است.
خان آرزو (از آنندراج).
و رجوع به شکار گشتن و شکار شدن شود

لغت نامه دهخدا

نثار گردیدن

(عَ رَ کَ دَ)

نثار شدن. رجوع به نثار شدن شود

لغت نامه دهخدا

فاش گردیدن

(دَ هََ تَ)

آشکار شدن. فاش شدن:
چراگوید آن حرف در خفیه مرد
که گر فاش گردد شود روی زرد.
سعدی (بوستان).
رجوع به فاش و فاش شدن شود

لغت نامه دهخدا

فنا گردیدن

(دُ شُ دَ)

نابود شدن. فنا شدن. مقابل فنا کردن:
اما سخن درست این باشد
کز ذات و صفات خود فنا گردد.
عطار.
چون قلم از باد بد دفتر ز آب
هرچه بنویسی فنا گردد شتاب.
مولوی

لغت نامه دهخدا